مهمترين هدف انبياي الهي، آشنا كردن بشريت، با اصل توحيد و تحقق بخشيدن به اين اعتقاد، با همه ابعاد آن، در جوامع بشري است:
«ولقد بعثنا في كل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت»؛ يعني از هر امتي رسولي را برانگيختيم تا امتها در پرتو تعاليم او خدا را بندگي كنند و از اطغيانگران فاصله بگيرند. (نحل: 36) اين هدف كه همان آزادي از بردگي و بندگي ديگران و پيوستن به كمال مطلق است، عاليترين مرحله تكامل بشري است كه البته خود داراي مراتب بيشماري است.
براي دستيابي به اين هدف، علاوه بر شناخت توحيد و مسائل متنوع آن، آگاهي نسبت به عواملي كه ما را از رسيدن به اين مقصد باز ميدارد و يا موجب كندي و سستي ما ميشود، ضرورتي تام دارد. ما در اين نوشتار، با استمداد از خداوند متعال و بهرهگيري از كلام او درصدد شناسايي و معرفي اين عوامل هستيم. به اين اميد كه با شناخت اين موانع، خود و ديگران در دام اين موانع گرفتار نشويم و از رسيدن به مقصد باز نمانيم.
خصيصهاي كه انسان را از ساير جانداران، ممتاز ساخته، ويژگي اختيار و انتخاب اوست. تكامل يا انحطاطپذير بودن انسان نيز، نتيجه همين خصوصيت است؛ يعني انسان با انتخاب كار خوب، سرنوشت خود را رقم ميزند. اختيار، زماني معنا پيدا ميكند كه انسان، بر سر دو راهي قرار گيرد تا بتواند گزينش كند. از اينرو، وجود عواملي كه انسان را بر سر دو راهي قرار دهند تا او با قوه تميز و تشخيص خود، يكي از دو راه را برگزيند و در واقع، امتحان شود، ضرورتي اجتنابناپذير است. با توجه به اين حكمت است كه خداوند متعال، انسان را به گونهاي آفريد كه آميزهاي از گرايشهاي مثبت و منفي باشد و با قدرت مطلقه خويش، در او عواملي را تعبيه كرد تا طبق اراده انسان، او را به سوي هر يك از گرايشهاي مثبت يا منفي، سوق دهند. يكي از گرايشهاي منفي انسان، انحراف از توحيد و تمايل به شرك است كه در نتيجه تبعيت او از عوامل خاص، پديد ميآيد. ما در اين مقاله، با تقسيم اين عوامل، به عواملي كه از درون انسان، نشأت ميگيرند و عواملي كه بيشتر، صبغه بيروني دارند، درباره هر دو قسم، كنكاش ميكنيم:
مشاركت و همكاري دو نفر يا بيشتر، در ايجاد اثر يا تدبير امري را شرك گويند و در اصطلاح، عبارت است از قرار دادن همتا براي خداوند سبحان، در هر يك از مقامات خداوندي. لازمه همتا بودن، آن است كه دو موجود شريك، در عضر هم قرار گرفته و هر دو مستقل باشند. بنابراين، اگر در ايجاد يا تدبير امري، وسايط طولي، درنظر گرفته شوند كه همه، فرمانبر موجود برتر باشند، شرك نيست؛ همانطور كه در نظام هستي، چنين است. قرآن كريم، در موارد متعدد، به وجود وسايط طولي، اشاره كرده و آن را پذيرفته است، اما اگر آنچه به نام وسايط ميناميم، در عرض خداوند متعال فرض شوند كه مستقلا عمل كنند، عين شرك خواهد بود.
از آنچه گذشت، ميتوان نتيجه گرفت كه مرز ميان توحيد و شرك، استقلال و عدم استقلال واسطههاست، نه حذف آنها.
در اين فصل برآنيم تا عوامل انحراف انسان، از توحيد و گرايش او به شرك را از ديدگاه قرآن بررسي كنيم. مطالب اين فصل را در دو بخش، تحت عنوانهاي "عوامل دروني" و "عوامل بيروني " خواهيم آورد.
يكي از عوامل دروني شرك روحيه برتريطلبي و سلطهجويي بر ديگران است. از آنجا كه پذيرش دعوت انبياء و تصديق آنها مستلزم قبول زعامت و گردن نهادن به اوامر آنها و كنار گذاشتن امتيازات بيپايه حاكم بر جامعه شركآلود است، لذا مستكبران از پذيرش آن سرباز زده و در مقابل پيامبران مقاومت ميكردند.
«ان الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان اتاهم ان في صدورهم الاّكبر» كساني كه در آيات الهي بدون اعتماد به دليلي كه از جانب ما آمده باشد مجادله ميكنند در سينههايشان فقط احساس بزرگي است. (غافر: 56)
زمخشري ذيل آيه ميگويد: »كبر يعني خود بزرگبيني و اراده رهبري و رياست و زير دست نبودن و همين نكته علت عداوت با پيامبر و مراد آيات الهي است. به دليل اينكه آنها ميترسيدند كه تو بر آنها تفوق يابي و آنها زير دست و تحت امر و نهي تو باشند».
«فلمّا جائهم نذيرٌ مازادهم الاّ نفورا استكبارا فيالارض» پس هنگامي كه پيامبري براي آنها آمد نتيجهاي جز فرار و فاصله از حق عايدشان نشد بدين جهت كه ميخواستند در زمين تكبر و گردنكشي كنند. (فاطر:43،42) «استكبارا في الارض» مفعولله است و علت ابتعاد و گريز آنها از حق را بيان ميكند. در آيات متعددي از مخالفين انبيا با وصف مستكبر نام ميبرد تا به علت مخالفت آنها اشاره كند. اين نكته از تعليق حكم بر وصف فهميده ميشود.
«قال الذين استكبروا انا بالذي آمنتم به كافرون» آنان كه استكبار ورزيدند گفتند ما به آنچه شما ايمان آورديد كافريم. (اعراف: 76)
«سأصرف عن آياتي الذين يتكبرون فيالارض بغير الحق» آنان را كه در زمين بنا حق ادعاي برتري ميكنند از آيات خويش منصرف ميكنيم. (اعراف: 146) آيات متعددي به برخورد مستكبرانه بعضي از سران شرك اشاره ميكند.
«و من الناس من يشتري لهو الحديث... و اذا تتلي عليه آياتنا ولّي مستكبرا كان لم يسمعها كان في اذنيه وقرا فبشره بعذاب اليم» «بعضي از مردم سخنان لغو و باطل تهيه ميكنند... و هنگامي كه آيات ما بر آنها خوانده ميشود با تكبر و غرور روي ميگردانند گويي گوششان سنگين است و چيزي نشنيدهاند پس اي رسول آنها را به عذابي دردناك بشارت ده» (لقمان: .6) جناب موسي(ع) هنگام دعوت فرعون نسبت به اين عامل انحراف هشدار داده و او را از آن برحذر ميدارد.
«ولقد فتنا قبلهم قوم فرعون و جاءهم رسول كريم ان ادوا الي عبادالله اني لكم رسول امين و ان لا تعلوا عليالله اني اتيكم بسلطان مبين» «ما پيش از قريش قوم فرعون را آزموديم در حالي كه رسولي بزرگوار نزد ايشان آمد و گفت: بندگان خدا را به من واگذار چون من پيامبري درستكارم و بر خدا برتري نجوييد همانا من براي شما دليلي روشن آوردهام» (دخان: 1.17)
مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد: از اينكه خداوند ميفرمايد: «ان لا تعلوا علي الله» معلوم ميشود كه ايستادگي در مقابل انبياء در واقع برتريطلبي به ساحت قدس خداوندي است.
اينگونه برخورد با انبيا و آيات الهي در حالي صورت ميگرفت كه سران شرك به صحت و اتقان پيام انبيا توجه داشتند و در حالي كه قلبا به صحت آن معترف بودند آن را انكار ميكردند.
«فان تولوا فانها عليك البلاغ المبين يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها و اكثرهم الكافرون» «پس اگر اعتنا نكردند غمگين مباش چون تو جز رساندن پيام به طور آشكار وظيفه ديگري نداري آنها نعمت خدا را ميشناسند و سپس انكار ميكنند اكثر آنها ناسپاسند. » (نحل: 8.81)
در تفسير عياشي ميخوانيم: عليبن جعفر از برادرش موسي بن جعفر(ع) نقل ميكند كه از امام درباره آيه «يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها» سؤال كردند حضرت فرمود: شناختند پيامبر را سپس منكر شدند.
از سدّي نيز درباره همين آيه نقل شده كه گفت: منظور محمد(ص) است. «فلما جاءتهم اياتنا مبصره قالوا هذا سحر مبين. و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبه المفسدين» «پس هنگامي كه آيات روشنگر ما به ايشان رسيد گفتند اين سحري است آشكار و از روي ظلم و برتريطلبي آن را انكار كردند در حالي كه خودشان علم به حقانيت آن داشتند. پس بنگر كه عاقبت مفسدين چگونه است» (نمل: 1.13)
مشركين به ويژه افراد ذينفوذ و صاحبان زر و زور به دليل داشتن چنين روحيهاي به تحقير طرف مقابل ميپرداختند و از اين طريق تلاش ميكردند تا از مقبوليت و وجاهت طرف مقابل بكاهند. «فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الاالذين هم اراذلنا بادي الرأي و ما نري لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين» «پس اشراف قوم نوح كه كافر شده بودند گفتند ما تو را فردي مثل خود ميدانيم و پيروان تو در بدو امر چيزي جز افراد بيقدر و ارزش ما به نظر نميآيند و فضيلتي براي شما بر ما نيست بلكه ما شما را دروغگو ميپنداريم. » (هود:(27
«واذا رأك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا أهذا الذي يذكر الهتكم و هم بذكر الرحمن هم كافرون» «و هنگامي كه كافران تو را ميبينند تو را به تمسخر گرفته و ميگويند آيا اين است آنكه خدايان شما را ياد ميكند در حالي كه آنها به ذكر خدا كافرند. » (انبيا: 36)
استكبار اهل كتاب نيز مانع از پذيرش دعوت خاتمالنبيين صلوات الله و سلامه عليه و آله و ديگر رسولان الهي شد.
در كلام مولي اميرالمؤمنين(ع) نيز به اين عامل انحراف اشاره شد «خداوند زماني رسول اكرم را مبعوت فرمود كه مردم از دين خدا منحرف و سرگردان بودند و در آتش فتنه ميسوختند. خواهشهاي نفساني آنها را به پستي كشانده و استكبار و خود بزرگبيني موجب لغزش آنها شده بود»
و در جاي ديگر ميفرمايند: بزرگترين لغزشگاه انديشه خود بزرگبيني است. از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: «سه چيز پايه كفر است: حرص؛ خود بزرگبيني؛ حسادت» روحيه استكباري موجب ميشود تا انسان به اموري كه به او تعلق ندارد خصوصاً اگر مخالف نظر او باشد به ديده حقارت نگاه كند و همين نگرش سبب ميشود تا انسان از خيرات عظيمي محروم بماند. چون انسان طبعاً به امور پست گرايش ندارد.
يكي از علل دروني انحراف متابعت از اميال و خواهشهاي نفساني است. «ولا تتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله» از خواهشهاي نفساني پيروي نكنيد چه آنكه شما را از راه حق گمراه ميكنند. (ص: 26) مشركين در برخورد با براهين و مواعظ انبياي الهي به جاي اينكه در آنها فكر و انديشه كنند تا حق را از باطل تشخيص دهند و از حق پيروي كنند به امثال نفساني خود توجه نموده و اختيار امر خويش را به او سپردند و هر آنچه را كه با او منطبق بود برگزيدند.
«فان لم يستجبيوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدي من الله ان الله لا يهدي القوم الظالمين» «اگر دعوت تو را اجابت نميكنند متوجه باش كه علتش آن است كه آنها فقط از هواي نفسشان پيروي ميكنند و چه كسي گمراهتر از آنكه از هواي نفس خود تبعيت كند، بدون هدايتي از ناحيه خداوند، خدا قوم ستمپيشه را هدايت نميكند. » (قصص: 50)
فخر رازي در تبيين منحرفكننده بودن اين عامل ميگويد: «نفس بهيمي انسان را به غرق شدن در لذات جسماني فرا ميخواند و غرق شدن در آن لذات مانع از تلاش براي تحصيل كمالات روحي كه باقيات الصالحات حقيقياند ميشود. چون اين دو حالت با هم متضادند هر قدر بر يكي افزوده شود از ديگري كاسته ميشود».
«ضرب لكم مثلا من انفسكم هل لكم من ما ملكت ايمانكم من شركاء في ما رزقناكم فانتم فيه سواء تخافونهم كخيفتكم انفسكم كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون بل اتبع الذين ظلموا اهواء هم بغير علم فمن يهدي من اضل الله و ما لهم من ناصرين» «خداوند براي شما از خودتان مثلي ميزند آيا بردگانتان با شما در آنچه ما به شما روزي ميدهيم شريكند و شما با آنها در بهرهوري ارزاق مساوي هستيد و به يكگونه تصرف ميكنيد و از بردگان مانند احرار به مال خود هراسان هستيد ما اين چنين ادله را براي اهل فكر و نظر تشريح ميكنيم (علت اين شرك آنها اين چيزها نيست) بلكه ستمكاران جاهلانه از هواي نفس خود پيروي كردند آن را كه خدا گمراه كند چه كسي هدايت خواهد ك رد در حالي كه ياوري ندارند. » (روم: 2. 28)
خداوند ميفرمايد: شما مشاركت با بندگان را براي خود ميپسنديد؟ با اينكه تفاوت شما با يكديگر فقط اعتباري است اگر براي خود چنين امري را نميپسنديد پس چرا در مورد خداوند چنين حكم ميكنيد. بعد كلام را از خطاب به غيبت منعطف ميكند چون آنها را لايق خطاب نميداند و ميفرمايد: «بل اتبع الذين ظلموا اهوائهم... » در آيه29 به قرينه آيه قبل مناسب بود بفرمايد: «الذين اشركوا». رمز جايگزيني «الذين ظلموا» تعليل اضلال الهي است يعني، مشركين با تبعيت از خواهشهاي نفساني و تمايلات حيواني و بياعتنايي به آيات الهي از صراط مستقيم و عدل منحرف شده لذا مستحق اضلال هستند و كسي را كه خدا گمراه كند هادي و ناصري نيست. گروهي از مردم به دين همسو نبودن تعاليم انبيا با خواستها و گرايشهاي نفساني آنها به قتل و تكذيب آنان مبادرت ميكردند.
«لقد اخذنا ميثاق بني اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا كلما جاءهم رسول بما لا تهوي انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون» «به يقين ما از بنياسرائيل پيمان گرفتيم و به سوي آنها رسولاني فرستاديم هرگاه پيامآوري ميآمد كه به همراه خود چيزهايي داشت كه دلخواه آنان نبود دستهاي را تكذيب و دستهاي را كشتند. » (مائده: 70) خداوند در قرآن كريم از شخصي سخن ميگويد كه به دليل متابعت از هواي نفس از اوج عزت به حضيض ذلت سقوط كرد.
«واتل عليهم نبأ الذي اتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعناه بها ولكنه اخلد اليالارض و اتبع هواه» «بخوان بر آنها خبر شخصي كه آيات خود را به او داديم اما او آنها را زمين گذاشت پس شيطان به دنبالش رفت و او از گمراهان شد. اگر ميخواستيم او را به سبب آن آيات رفت ميبخشيديم لكن او به دنبال ميل پيدا كرد و از خواهشهاي نفساني خويش متابعت كرد. » (اعراف: 176.175)
در روايات شريفه نيز متابعت از هواي نفس موجب ضلالت شمرده شده است. علي(ع) ميفرمايند: «اطاعت نفس و دنبالهروي خواهشهاي نفساني اساس هر گرفتاري و منشأ هر گمراهي هست. » همچنين از آن امام نقل شده: «هر كس كه از خواهشهاي نفساني اطاعت كند ذليل و گمراه ميشود. »
يكي از عوامل دروني شرك، روحيه ياغيگري و طغيان است. از آنجا كه پذيرش دعوت انبيا: مستلزم مراعات حد و مرزهاي مطرح شده از جانب آنها است افرادي كه از چنين روحيهاي برخوردارند با آن به مبارزه برخاسته و آن را نميپذيرند، چنين افرادي ميخواهند هركاري كه خواستند انجام دهند و كسي معترض آنان نشود و اين با هدف انبيا سازگار نيست. يكي از محققين ميگويد: «انسان وقتي گردنكشي و از حد خويش تجاوز كند به سراشيبي سقوط و محروميت از عالم نور و عرفان دچار ميشود و به عالم پست و تاريكي ميل ميكند. »
«كذلك ما اتي الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون اتواصوا به بل هم قوم طاغون» «همچنين هيچ رسولي براي گذشتگان آنها نيامد مگر اينكه گفتند آن پيامبر ساحر يا ديوانه است. آيا آنها يكديگر را به چنين برخوردي هماهنگ توصيه كردهاند؟ (خير) بلكه آنها قومي طغيانگرند» (ذاريات: 5.52) عكسالعمل مشركين و مكذبين در مقابل انبيا آنقدر با هم شباهت داشت كه اين توهم را ايجاد ميكرد كه نكند گذشتگان به معاصرين چنين برخوردي را توصيه كردهاند نه چنين نيست بلكه طغيان موجب اين عكسالعمل شده است. مرحوم علامه طباطبايي در توضيح و تبيين طغيان ميفرمايند: «طغيان عبارت است از متأثر نشدن از مقام ربوبي به علت استكبار و خروج از قيد بندگي و در نتيجه خشوع و خضوع نميكند و طبق اراده خداوند مشي نميكند و آنچه او براي آنها برگزيده كه عبارت است از سعادت جاويدان را اختيار نميكنند، بلكه زندگي دنيا را انتخاب ميكنند كه باب ميل آنهاست. »
در جاي ديگر كه خداوند صحنهاي از قيامت را به تصوير ميكشد ميفرمايد: «... و اقبل بعضهم علي بعض يتسائلون قالوا انكم كنتم تأتوننا عن اليمين قالوا بل لم تكونوا مؤمنين و ما كان لنا عليكم من سلطان بل كنتم قوم طاغين» «بعضي به ديگران روي كرده و ميپرسند: شما بوديد كه با زور به طرف ما ميآمديد رؤسا در جواب ميگويند بلكه شما مؤمن نبوديد و ما بر شما تسلطي نداشتيم بلكه شما مردمي سركش بوديد. (صافات: 3.27) در اين آيات سبب انحراف آنها از جمله انحراف از توحيد، طغيان و ياغيگري آنها بيان شده است. مرحوم علامه ميفرمايند: «مثل اينكه گفته شد: بيايماني تنها سبب هلاكت آنها نبود بلكه قومي ياغي بوديد همانطور كه ما رؤسا نيز مستكبر و طاغي بوديم و يكديگر را بر رها كردن راه صلاح و رشد و انتخاب راه ضلالت و هلاكت ياري كرديم.
در يكي از آيات طغيان و سركشي عاملي براي تكذيب انبيا عنوان شده است: «كذبت ثمود بطغويها» «قوم ثمود به علت طغيانگري پيامبر خود را تكذيب كردند» (شمس:11) يكي از مفسرين ميگويد: «خداوند متذكر ميشود كه قوم ثمود به علت سركشي پيامبر خود را تكذيب كردند. پس طغيان يگانه علت تكذيب است. اين طغيان در عمل شقيترين آنها تجلي كرد همان كسي كه ناقه را پي ميكرد اين فرد شقاوتمندترين و پستترين آنهاست به علت انجام دادن اين گناه».
مهمترين عامل طغيان احساس بينيازي است. «ان الانسان ليطغي ان راه استغني» «انسان اگر خود را بينياز ببيند حتما طغيان ميكند» (علق: 6). ذيل آيه شريفه مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد: و جمله "ان راه استغني" بيان علت جمله قبل است، يعني انسان طغيان ميكند زيرا معتقد است كه از پروردگار خود بينياز است لذا ناسپاسي ميكند براي رسيدن به مقاصدش به خود و اسباب ظاهري دل ميبندد و از پروردگار غفلت ميكند چون به او احساس نياز نميكند تا اين احساس موجب ياد و شكر پروردگار شود. در نتيجه خدا را فراموش كرده و سركشي ميكند.
در يكي از آيات تباهكننده بودن اين عامل در شكلي منطقي بيان شده است. «كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبي و من يحلل عليه غضبي فقد هوي» «از چيزهاي پاكيزهاي كه ما روزيتان كرديم بخوريد و در بهرهوري از نعمتها سركشي كنيد از حد خارج نشويد كه غضب من بر شما وارد ميشود و كسي كه مورد غضب من واقع شود حتما سقوط خواهد كرد. » (طه: 81) يكي از اوصاف و نشانههاي طغيانگري مقدم شمردن زندگي دنيا و در نتيجه غفلت از زندگي ابدي است و چون چنين است پاياني جز دوزخ ندارد.
«و اما من طغي و آثر الحيوه الدنيا فان الجحيم هي الماوي» «آنكه گردنكشي كرد و زندگي دنيا را مقدم داشت پس آتش جايگاه اوست» (نازعات: 37) مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد: يكي از نتايج سركشي انتخاب زندگي دنياست و اين وصفي است كه بعد از توصيف آنها به طغيان بيان شده است. در جوامع روايي ما نيز به هلاككننده بودن طغيان اشاره شده است. حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) ميفرمايد: «سركشي و طغيان اصحاب خود را به آتش ميكشد. از بغي و سركشي بپرهيز زيرا سرنگوني را تعجيل ميكند». در جاي ديگر ميفرمايند: «سركشي موجب نابودي است. »
از ديگر عوامل دروني گمراهي و شرك، فقدان روحيه تحقيق و حقجويي و كنكاش در وادي شك و ترديد و سرگردان ماندن است. يكي از محققين ميفرمايد: «روشن است كه ترديد يگانه مانع دستيابي به هر خير و كمال است خواه در معارف الهي يا در طي مراحل سلوك و تهذيب نفس و يا در احكام و وظايف شرعي و آداب عرفي. چون نتيجه قاطعيت اقدام به عمل و كوشش و حركت است همانطور كه اثر شك و ترديد توقف و تحير و باز ماندن و اختلاف است لذا بر انسان عاقل و مسؤول است كه در از بين بردن حالت شك و به دست آوردن علم و يقين بكوشد و از وادي حيرت و ناداني و غفلت خارج و به راه امن و اطمينان و جديت راه يابد و با سوي منزلگاه فلاح و سعادت گام بردارد.
پس از ارائه ادله روشن و معجزهاي آشكار از جانب پيامبران صلوات الله و سلام عليهماجمعين، مشركين نسبت به صحت دعواي پيامبران و تعليمات آنها در حالت شك و ترديد قرار ميگرفتند و به همين جهت آنها را قاطعانه رد و تكذيب نميكردند، بلكه با حالتي كه حاكي از شك و ريب نسبت به انبيا است برخورد ميكردند.
«واذا قيل لهم ان وعدالله حق و الساعه لاريب فيها قلتم ما ندري ما الساعه ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستيقنين» «و هنگامي كه گفته شود وعده خدا حق است و در قيامت شكي نيست ميگويند ما چه ميدانيم قيامت چيست؟ ما نسبت به قيامت در شك و گمانيم و به دنبال يقين هم نيستيم». (جاثيه: 32)
«و قال فرعون يا هامان ابي لي صرحا لعلي ابلغ اسباب. اسباب السموات فاطلع الي اله موسي و اني لاظنه كاذبا» «فرعون گفت اي هامان برايم ساختمان مرتفعي بنا كن كه شايد به وسايلي دسترسي پيدا كنم وسايل صعود به آسمان و به خداي موسي اطلاع حاصل كن هر چند گمان ميكنم كه او دروغگو باشد. » (غافر: 37) در آيات فوق مشركين با تكيه بر پندار و ظن به مخالفت با انبيا اقدام نمودند. مشركين به علل عديدهاي كه اكنون در مقام بيان آنها نيستيم درصدد رفع شك و طلب يقين برنميآمدند و آنچه موجب حيرت و گمراهي است همين حالت باقي ماندن در ترديد و سرگردان بودن در وادي تحير است.
«ولا يزال الذين كفروا في مريه منه حتي تأتيهم الساعه او يأتيهم عذاب يوم عقيم» «آنان كه كافر شدند پيوسته نسبت به قرآن در شكند. تا آنكه روز قيامت فرا رسد يا عذاب روز قيامت آنها را فرا گيرد. » (حج: 55) در لغت آمده است استيقان باب استفعال است كه بر ميل و طلب حصول فعل دلالت ميكند همانطور كه در ماده يقين نيز بر طلب و تمايل حصول يقين دلالت ميكند.
بعضي از مشركين گمان ميكردند كه صرف اينكه آنها در صدق دعوت و تعاليم انبيا شك دارند مجوزي بر عدم ايمان و تكذيب آنها است غافل از اينكه به مقتضاي فطرت انساني بايد در مقام علاج اين مشكل باشند و آن را نفياً يا اثباتاً يكسره كنند و اگر نميتوانند دست كم بر اساس قانون حساب احتمالات محتملي را بپذيرند كه اثر آن بيشتر و قويتر است هر چند درصد احتمال آن ضعيفتر باشد.
از آنجا كه مشركين به شك و تخمين اكتفا ميكردند خداوند متعال در بسياري از موارد كه در مقام بيان عقايد مشركين است با كلماتي از مشتقات "زعم" تعبير ميآورد.
«زعم الذين كفروا عن لن يبعثوا... » «آنانكه كافر شدند خيال كردند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد. » (تغابن:7) «قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله» «بگو آنان را كه غير از خدا گمان داريد بخوانيد» (سباء: 22) مشركين چون اهل تحقيق نبودند اعتقادات و رفتارهاي خود را بر اساس حدس و تخمين پيريزي ميكردند و معناي تبعيت از ظن نيز همين است در حالي كه قرآن انسان را از اين عمل باز ميدارد.
«ولا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤولا» «از آنچه علم نداري پيروي نكن به دليل اينكه گوش و چشم و دل مورد سؤالند. » (اسراء: 36)
«و ما يتبع اكثرهم الا ظنا و ان الظن لا يغني من الحق شيئا انالله عليم بما يفعلون» «اكثر آنها جز از ظن تبعيت نميكنند و خيالات موهوم اصلا انسان را از حق بينياز نميكنند خدا به آنچه انجام ميدهيد آگاه است»(يونس:36) خداوند متعال متابعت از ظن و تخمين را موجب ضلالت و گمراهي ميداند: «وان تطع اكثر من فيالارض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون» «متابعت از اكثريت موجب گمراهي تو از راه خدا ميشود چون آنها فقط از خيال پيروي ميكنند و اعتماد بر اساس متيني ندارند. » (انعام: 116)
در لغت درباره "خرص" آمده است «خرص انجام دادن كاري بر اساس گمان است بدون استناد به اساس محكم و پايه متين. بنابراين، مفهوم خرص بعد از ايجاد ظن و اعتماد بر ظن محقق ميشود».
مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايند: دو جمله "ان هم الا يخرصون" و "ان يتبعون الا الظن" تعليل ميكنند جمله پيشين را. پيروي از گمان و حدس در اموري كه جز بر علم و يقين اعتماد جايز نيست مانند خداشناسي و شناخت قوانين او دو سبب طبيعي براي گمراهي محسوب ميشوند.
در آيات ديگر به موارد جزييتري كه تكيه بر ظن موجب گمراهي مشركين شده اشاره ميشود. «واستكبر هو و جنوده بغير الحق و ظنوا انهم الينا لا يرجعون» يعني فرعون و سپاهيانش در حالي كه بر اين گمان بودند كه به سوي ما باز نميگردند از پذيرش دعوت حضرت موسي(ع) سرباز زدند. (قصص: 39) خداوند متعال در جاي ديگر اشاره ميفرمايد كه مشركين با اين گمان كه خداوند بر اعمال مخفي آنان نظارت ندارند مرتكب معصيت شدهاند.
«و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم ولكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون و ذلكم ظنكم الذي ظننتم بربكم ارداكم فاصبحتم من الخاسرين» «گمان نميكرديد كه اعضايتان بر عليه شما شهادت بدهند پس مستور نداشتيد از آنها كارهايتان را و گمان كرديد خداوند بسياري از كارهاي شما را نميبيند و به همين دليل مرتكب شديد و همين گمان كه شما به پروردگار خود برديد هلاك كرد شما را و از زيانكاران شديد. » (فصلت: 2.22) يعني: در دنيا اعمال خود را از اعضا و جوارحتان مخفي نميكرديد نه به اين دليل كه آنها درك نميكنند بلكه گمان ميكرديد كه خداوند به بسياري از كارهاي شما آگاه نيست و همين گمان شما درباره خدا موجب هلاك شما شد. در آيه شريفه «ذلكم» مبتدا و «ظنكم الذي ظنتم بربكم» بدل از آن و «ارداكم» خبر «ذلكم» ميباشد در گفتگويي كه بين مؤمنان و منافقان در قيامت مطرح است مؤمنان يكي از علل سقوط و خسران منافقان را حالت ارتياب اي اختيار الريب بالطوع علي العلم و اليقين آنان بيان ميكند.
از آنجا كه پذيرش دين و گام نهادن در طريق بندگي لازم است با مراعات محدوديتهاي كمي و كيفي در بهرهوري از لذات مادي و دنيوي به اميد رسيدن به آنچه جاوداني است كه در واقع معنايش ترجيح زندگي اخروي بر زندگي دنيا است، لذا آنانكه زندگي و لذات جهان مادي، در نظرشان، ترجيح دارد در چنين مسيري گام نمينهند بلكه طبعا راهي را بر ميگزينند كه هرچه بيشتر موانع التذاذ و بهرهوري از حيات مادي را از پيش پايشان بردارد.
«يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم... ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلي ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الاماني حتي جاء امرالله و غركم بالله الغرور» «روزي كه مردان و زنان منافق به مؤمنين ميگويند نظري برما بيافكنيد تا از نور شما شعلهاي بگيريم... منافقان مؤمنين را صدا ميزنند آيا ما با شما نبوديم مؤمنين گويند چرا لكن شما خود را در هلاكت افكنديد و انتظار سختي براي مؤمنين داشتيد و در امر دين ترديد كرديد و آرزوها شما را فريفت تا ناگاه امر الهي فرا رسيد در حالي كه شيطان شما را فريب داده بود. » (حديد: 1.13) از ويژگيهاي اينگونه افراد جدال با حق بدون اعتماد بر دليل و برهان است.
«كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان» «اين چنين خداوند اسرافكاران و افرادي كه شك را پذيرا شدند گمراه ميكند همانها كه در آيات الهي بيآنكه دليلي براي آنها آمده باشد به مجادله بر ميخيزند» (غافر: 3.34) در آيه شريفه ابتدا اضلال الهي معلق بر اسراف و ارتياب شده كه بيانگر تعليل است و در ادامه آيه در تفسير «مسرف مرتاب» ميفرمايد: «الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان» در روايات شريفه نيز شك و شبهه به عنوان يكي از مهالك بيان شده. از اميرالمؤمنين علي(ع) نقل شده كه ميفرمايد: «هلاك بارترين چيز، شك و در شك ماندن است و نگهدارترين چيز پارسايي و پرهيزگاري است. » همچنين ميفرمايند: «بر تو باد به همراهي يقين و دوري از شك چون هيچ چيز براي انسان زيانبارتر از غلبه شك بريقين نيست» روشن است آنچه اين دو روايت اعم از شك و يقين مورد امر و نهي واقع شده ايجاد شك و يقين نيست چون شك و يقين دو حالت نفساني غير اختياري است، لذا ميتوان گفت منظور ريشهكن كردن ظن و تحقيق براي حصول يقين منظور است. در روايات ديگر دوام اين حالت يكي از موجبات هلاكت بيان شده، از مولي علي(ع) نقل شده كه ميفرمايند: «تداوم شك موجب پديد آمدن شرك ميشود» يا «كسي كه در شك باقي بماند شيطان بر او مستولي ميشود».
يكي از عوامل دروني گمراهي انتخاب و مقدم داشتن زندگي دنيا بر آخرت است. از آنجا كه پذيرش دين و گام نهادن در طريق بندگي لازم است با مراعات محدوديتهاي كمي و كيفي در بهرهوري از لذات مادي و دنيوي به اميد رسيدن به آنچه جاوداني است كه در واقع معنايش ترجيح زندگي اخروي بر زندگي دنيا است، لذا آنان كه زندگي و لذات جهان مادي، در نظرشان، ترجيح دارد در چنين مسيري گام نمينهند بلكه طبعاً راهي را بر ميگزينند كه هر چه بيشتر موانع التذاذ و بهرهوري از حيات مادي را از پيش پايشان بردارد.
«... و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم ذلك بانهم استحبوا الحيوه الدنيا عليالاخره و ان الله لا يهدي القوم الظالمين» «... آن كس كه از روي اختيار وهواي نفس دلش آكنده به ظلمت كفر گشت بر آنها خشم خدا و غضب دوزخ خواهد بود اين بازگشت از آن جهت است كه كافران زندگي دنيا را بر آخرت مقدم داشتهاند و خداوند كافران را هدايت نميكند. » (نحل: 10.106)
در مفردات راغب آمده است كه: «حقيقت استحباب يعني تلاش براي دوست داشتن چيزي و متعدي شدن آن به حرف "علي" معناي ايثار و مقدم داشتن را افاده ميكند»
و به خطر افتادن امنيت يكي از عوامل دروني شرك و پايداري بر آن ترس از به مخاطره افتادن امنيت است. آرامش و امنيت از موضوعاتي است كه هر جانداري براي كسب آن تلاش و در مقابل با هر آنچه كه مخل آن باشد مقاومت و مبارزه ميكند. بعضي از مردم وقتي ببينند پذيرش يا گفتن يا طرفداري از حق موجب برهم خوردن امنيت آنها است از همراهي حق خودداري ميكنند. در جامعه آلوده به شرك يكي از عوامل عدم متابعت از انبيا و پذيرش توحيد همين مطلب است كه خود مشركين آن را به عنوان عذري در ساحت مقدس پيامبر صلوات الله عليه و آله مطرح ميكنند.
«و قالوا ان نتبع الهدي معك نتخطف من ارضنا... » «و گفتند اگر همراه تو از اسلام كه مايه هدايت است، متابعت كنيم ما را از سرزمينمان ميربايند» (قصص:57)
مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايند: «اين جمله به عنوان عذري براي ايمان نياوردن مطرح شده به اين بيان كه اگر آنها ايمان بياورند اعراب آنها را از سرزمينشان ميربايند چون اعراب مشركند و راضي به ايمان آوردن آنها و كنار گذاشتن بتها نيستند. اين كلام در واقع اظهار مانع ايمان آوردن است و در آن اعتراف به حقانيت اصل دعوت و كتاب با محتواي آن نهفته است كه خطر ربوده شدن مانع از پذيرش آن است» اين موضوع خصوصاً با توجه به زندگاني و قتلها و غارتگريهاي اعراب جاهلي امري قابل توجه است. «اولم يروا انا جعلنا حرما امنا و يتخطف الناس من حولهم» «آيا كافران (اهل مكه) نديدند كه ما آن شهر را حرم امن قرار داديم در صورتي كه از اطرافشان مردم ضعيف را به قتل و غارت ميربايند» (عنكبوت: 67) ذيل آيه فوق داستاني نقل شده كه اين نكته را تأييد ميكند از ابن عباس نقل شده كه مشركين گفتند: چيزي مانع از ايمان آوردن ما نيست مگر ترس از ربوده شدن. چون جمعيت ما كم است و اعراب بيشتر از ما هستند و زماني كه بفهمند ما به تو ايمان آورديم ما را ميدزدند بعد از اين گفت و گوها بود كه اين آيه نازل شد "او لم يرو... " خداوند متعال براي خنثي كردن اين عامل يا از بين بردن اين مانع راههاي گوناگوني قرار داده است كه از جمله آنها ميتوان به تقيه، دعوت به صبر و مقاومت، مهاجرت، تعيين مناطق امن حرم و از همه مهمتر تغيير بينش و ديدگاه شخص است كه اگر با ايمان آوردن امنيت در زندگي دنيا را از دست ميدهيد اين در مقابل هدايت و سعادت اخروي قابل مقايسه نيست.
ادامه دارد.
1. ر. ك. به: معجم مقائيس اللغه، ابن فارس، ماده شرك؛ الشيخ حسن طبرسي، مجمع البيان، 5جلد، (تهران: مكتبه العلميه اللاسلاميه، بيتا)، ص 227.
2. انبياء: 2.26، آل عمران: 49، بقره: 225، مريم: 64.
3. محمود زمخشري، كشاف، 4جلد، ج4، (بيروت: دارالكتب العربي، بيتا)، ص 173.
4. محمدحسين طباطبايي، الميزان، 20جلد، ج 18، (قم: جامعه مدرسين، بيتا)، ص 139.
5. محمد بن مسعود السلمي، معروف به عياشي، تفسير عياشي، 2جلد، ج2، (تهران: مكتبه العلميه اسلاميه، بيتا)، ص 266.
6. جلالالدين سيوطي، الدرالمنشور، 8جلد، ج 5، (بيروت: دارالفكر، 1403)، ص 156.
7. نهجالبلاغه، خ 95.
8. عبدالواحد الامدي، غررالحكم و درالكلم، 2جلد، ج 1، (بيروت: مؤسسه الاعلمي للمطبوعات،1407)، ص 406.
9. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، 110جلد، ج 69، چ سوم، (بيروت: داراحياء التراث الاسلامي،1403)، ص 104.
10. فخر رازي، تفسير كبير، 32جلد، ج 26، ص 200.
11. طباطبايي، پيشين، ج 16، ص 177، با اندكي تصرف.
12. آمدي، پيشين، ص 220.
13. آمدي، پيشين، ص 243.
14. حسن مصطفوي، التحقيق، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360)، ماده طفي.
15. طباطبايي، پيشين، ج 2، ص 192.
16. طباطبايي، ج 17، ص 133.
17. سيدقطب في ظلال، 6جلد، ج 6، چ نهم (بيروت: دارالشرق، 1400) ص39،19 /طبرسي، پيشين، ج5، ص498.
18. طباطبايي، پيشين، ج 20، ص 325.
19. طباطبايي، پيشين، ج 20، ص 192.
20. نهج البلاغه، پيشين.
21. محمد كليني رازي، اصول كافي، 2جلد، چ سوم، (تهران: دارالكتب اسلاميه، 1388)، ص 327.
22. آمدي، پيشين، ج 1، ص 41.
23. مصطفوي، پيشين، ماده اشك.
24. محمدتقي مصباح، آموزش عقايد، 2جلد، (تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1365)، ص 39.
25. مصطفوي، پيشين، هود: 62.
26. مصطفوي، پيشين، ج 6، ص 120.
27. مصباح، پيشين، ج 1، ص 41.
28. مصطفوي، پيشين، ماده حرص: پيروي از كمان و حدس در اموري كه جز بر علم و يقين اعتماد بر چيزي جايز نيست. مانند خداشناسي و شناخت قوانين او دو سبب طبيعي براي گمراهي محسوب ميشود.
29. طباطبايي، پيشين، ج 7، ص330، محمدرشيد رضا، المنار، 11جلد، ج 8، چ دوم، (بيروت: دارالمعرفه، بيتا)، ص 1.15.
30. مصطفوي، پيشين.
31. آمدي، پيشين، ج 1، ص 208، كلمه 493.
32. آمدي، پيشين، ج 2، ص 23، كلمه 65.
33. آمدي، پيشين، ج 1، ص 295، كلمه 94.
34. نهجالبلاغه، حكم، 31.
35. طباطبايي، پيشين.
36. حسين راغب اصفهان، المفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالمعرفه، بيتا، ماده حب.
37. طباطبايي، پيشين، ج 16، ص 60.